(كبوتر)
(كبوتر)
كم كم به اين نتيجه رسيدم كبوترم
از اينكه پشت بام بمانم فرا ترم
درخلوت خيال خودم بال مي زنم
هر بار فكر مي كنم اين بار مي پرم
گاهي در آينه به خودم خيره مي شوم
احساس مي كنم كه تويي در برابرم
انگار از آن شبي كه لب چشمه ديدمت
سنجاقك خيال نشسته است بر سرم
من داغ عشق دارم و آن را به يادگار
با خود به هر كجا كه دلم خواست مي برم
اين فصل نو كه در دل شعرم جوانه زد
گل مي دهد به دست غزل هاي ديگرم
+ نوشته شده در یکشنبه یکم آذر ۱۳۸۸ ساعت 10:18 توسط مهدی صحرایی
|
وبلاگ ادبي . مهدي صحرايي