غزل های بی قرار

از ما گذشته است غزل هاي بي قرار

ما شاعران خسته ي تنهاي بي قرار

اين تار سر شكسته مگر آبروي ماست!؟

در دست هاي كولي رسواي بي قرار

پابند بي قراري باديم و بند را...

چندان قرار نيست بر اين پاي بي قرار

انگار مدتي است كه تكرار مي شود

بر دار هاي سرد، مسيحاي بي قرار

*

آيينه در مقابل من آه مي كشد

يعني بيا به ديدن دل هاي بي قرار

 مهدی صحرایی

نسیم

وقتی نسیم هست؛ نيازي به بال نيست

بي بال و پر هنوز ، پريدن محال نيست

وقتی نسیم هست ؛ مپرس از«كجا؟»و«كي؟»

در كار عشق جاي جواب و سئوال نيست

از لانه هاي بي سر وسامان خبر بگير

ديگر براي باغچه ها شور و حال نيست

اينك بخند تا گُلت از غنچه بشكفد

فردا براي آن كه بخندي مجال نيست

ابراز عشق، آن هم با اين نگاه سرد!!!؟

چشمي كه عاشق است چنين بي خيال نيست

از سال قبل وعده ي نوروز داده اي.

سالي گذشته و خبر از پارسال نيست

(مهدي صحرايي)