از ما گذشته است غزل هاي بي قرار

ما شاعران خسته ي تنهاي بي قرار

اين تار سر شكسته مگر آبروي ماست!؟

در دست هاي كولي رسواي بي قرار

پابند بي قراري باديم و بند را...

چندان قرار نيست بر اين پاي بي قرار

انگار مدتي است كه تكرار مي شود

بر دار هاي سرد، مسيحاي بي قرار

*

آيينه در مقابل من آه مي كشد

يعني بيا به ديدن دل هاي بي قرار

 مهدی صحرایی