غزل های بی قرار
از ما گذشته است غزل هاي بي قرار
ما شاعران خسته ي تنهاي بي قرار
اين تار سر شكسته مگر آبروي ماست!؟
در دست هاي كولي رسواي بي قرار
پابند بي قراري باديم و بند را...
چندان قرار نيست بر اين پاي بي قرار
انگار مدتي است كه تكرار مي شود
بر دار هاي سرد، مسيحاي بي قرار
*
آيينه در مقابل من آه مي كشد
يعني بيا به ديدن دل هاي بي قرار
مهدی صحرایی
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 17:58 توسط مهدی صحرایی
|
وبلاگ ادبي . مهدي صحرايي