فصل تازه

خيال داشت كه راحت كند خيالم را

كه بازكردقفس را وبست بالم را

من از شكستن خود سخت بي خبر بودم

به دستم آينه داد و گرفت حالم را

بهار آمد وفرقي نكرد احوالم

گمان نداشتم اين گونه ماه و سالم را

هنوز منتظر فصل تازه اي بودم

كه او رسيد و چنين كند سيب كالم را

*

شكست شاخه ي عشقم چه سود اگر حتي

به من دهد همه ي سيب هاي عالم را

           (مهدي صحرايي)

آهنگ بی قرار

ازآسمان گذشت صدايي كه داشتي

آهنگ بي قرار دعايي  كه داشتي

تو گرم  عشق بودي و گل از گلت شكفت

بر خاك گرم  كرببلايي كه داشتي

گل پشت و رو ندارد ازآن رو كه كعبه هم

چرخيد رو به سعي و صفايي كه داشتي

هر وقت باغ طعمه ي پاييز ميشود

پي مي برم به حال و هوايي كه داشتي

دست و دلت اگر چه نلرزيد پيش باد

بر باد رفت برگ و نوايي كه داشتي

هفتاد و دو ستاره ي روشن دميده اند

از نام سيد الشهدايي    كه   داشتي

        (مهدي صحرايي)