آينه ي ديگران
احساس مي كنم كه پر از آسمان شدم
آبي شدم، بلند شدم، بي كران شدم
عمريست سر به لاك خودم برده ام فرو
با اين وجود آينه ي ديگران شدم
با بال هاي بسته نگاهم به اوج بود
تا پر زدم پرنده ي بي آشيان شدم
گفتم كه شعر من به زمستان نمي كشد
ديدم اسير رنگ و لعاب خزان شدم
هر وقت چكه چكه چكيدم مقابلت
از تابش نگاه تو رنگين كمان شدم
يك كوه درد ريشه دوانيد در دلم
كم كم نفس كشيدم و آتش فشان شدم
مهدي صحرايي – سبزوار
+ نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:42 توسط مهدی صحرایی
|
وبلاگ ادبي . مهدي صحرايي