احساس مي كنم كه پر از آسمان شدم

آبي شدم، بلند شدم،  بي كران شدم

عمريست سر به لاك خودم برده ام فرو

با اين وجود آينه ي ديگران شدم

با بال هاي بسته نگاهم به اوج  بود

تا پر زدم  پرنده ي  بي آشيان شدم

گفتم كه شعر من به زمستان نمي كشد

ديدم اسير رنگ و لعاب خزان شدم

هر وقت چكه چكه  چكيدم  مقابلت

از تابش نگاه تو رنگين كمان شدم

يك كوه درد ريشه دوانيد  در دلم

كم كم نفس كشيدم و آتش فشان شدم

         مهدي صحرايي سبزوار