قیصر
این غزل را به روح آسمانی «قیصر امین پور»تقدیم کرده ام
تو از آبی ِ آب ٬ آبی تری.
که در خواب مرداب ٬ نیلوفری.
پریشانمان کرد چشمت که بود٬
پریشانِ چشمِ پریشان تری.
هر از چندگاهی در این سال ها
مرا فرصتی بود با « قیصر»ی.
تَرَک خورد آیینه ای ناگهان٬
پدیدار شد شاعر دیگری.
تو بر شاخه ی درد ٬ گل کرده ای
ولی شوق در چشم می پروری.
«خدا روستا را٬ بشر شهر را...»*
مرا از کجا تا کجا می بری.
دلت در دل خاک هم می تپد
تو چون آتش ِ زیر ِ خاکستری.
مهدی صحرایی-سبزوار
................................
*خدا روستا را
بشر شهر را
ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند...
که در خواب هم خواب آن را ندیدند. (قیصر امین پور)
*
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 9:59 توسط مهدی صحرایی
|

وبلاگ ادبي . مهدي صحرايي